داستان حضرت لوط
سوره شش انعام و اسماعيل و يسع و يونس و لوط كه جملگى را بر جهانيان برترى داديم (86) |
|
سوره هفت اعراف
و لوط را [فرستاديم] هنگامى كه به قوم خود گفت آيا آن كار زشت[ى] را مرتكب مىشويد كه هيچ كس از جهانيان در آن بر شما پيشى نگرفته است (80) |
|
شما از روى شهوت به جاى زنان با مردان درمى آميزيد آرى شما گروهى تجاوزكاريد (81) |
|
ولى پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند آنان را از شهرتان بيرون كنيد زيرا آنان كسانى اند كه به پاكى تظاهر مىكنند (82) |
|
پس او و خانوادهاش را غير از زنش كه از زمره باقي ماندگان [در خاكستر مواد گوگردى] بود نجات داديم (83) |
|
و بر سر آنان بارشى [از مواد گوگردى] بارانيديم پس ببين فرجام گنه كاران چه سان بود (84)
|
|
سوره یازده هود
پس چون فرمان ما در رسيد صالح و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند به رحمت خود رهانيديم و از رسوايى آن روز [نجات داديم] به يقين پروردگار تو همان نيرومند شكست ناپذير است (66) |
و كسانى را كه ستم ورزيده بودند آن بانگ [مرگبار] فرا گرفت و در خانه هايشان از پا درآمدند (67) |
گويا هرگز در آن نبوده اند آگاه باشيد كه ثموديان به پروردگارشان كفر ورزيدند ه اند مرگ بر ثمود (68) |
و به راستى فرستادگان ما براى ابراهيم مژده آوردند سلام گفتند پاسخ داد سلام و ديرى نپاييد كه گوسالهاى بريان آورد (69) |
و چون ديد دستهايشان به غذا دراز نمى شود آنان را ناشناس يافت و از ايشان ترسى بر دل گرفت گفتند مترس ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ايم (70) |
و زن او ايستاده بود خنديد پس وى را به اسحاق و از پى اسحاق به يعقوب مژده داديم (71) |
[همسر ابراهيم] گفت اى واى بر من آيا فرزند آورم با آنكه من پيرزنم و اين شوهرم پيرمرد است واقعا اين چيز بسيار عجيبى است (72) |
گفتند آيا از كار خدا تعجب مىكنى رحمت خدا و بركات او بر شما خاندان [رسالت] باد بى گمان او ستوده اى بزرگوار است (73) |
پس وقتى ترس ابراهيم زايل شد و مژده [فرزنددار شدن] به او رسيد در باره قوم لوط با ما [به قصد شفاعت] چون و چرا مى كرد (74) |
زيرا ابراهيم بردبار و نرم دل و بازگشت كننده [به سوى خدا] بود (75) |
اى ابراهيم از اين [چون و چرا] روى برتاب كه فرمان پروردگارت آمده و براى آنان عذابى كه بى بازگشت است خواهد آمد (76) |
و چون فرستادگان ما نزد لوط آمدند به [آمدن] آنان ناراحت و دستش از حمايت ايشان كوتاه شد و گفت امروز روزى سخت است (77) |
و قوم او شتابان به سويش آمدند و پيش از آن كارهاى زشت مىكردند [لوط] گفت اى قوم من اينان دختران من هستند آنان براى شما پاكيزه ترند پس از خدا بترسيد و مرا در كار مهمانانم رسوا نكنيد آيا در ميان شما آدمى عاقل پيدا نمی شود (78) |
گفتند تو خوب مى دانى كه ما را به دخترانت نیازی نيست و تو خوب مى دانى كه ما چه مى خواهيم (79) |
[لوط] گفت كاش براى مقابله با شما قدرتى داشتم يا به تكيه گاهى استوار پناه مى جستم (80) |
گفتند اى لوط ما فرستادگان پروردگار توييم آنان هرگز به تو دست نخواهند يافت پس پاسى از شب گذشته خانواده ات را حركت ده و هيچ كس از شما نبايد واپس بنگرد مگر زنت كه آنچه به ايشان رسد به او [نيز] خواهد رسيد بى گمان وعده گاه آنان صبح است مگر صبح نزديك نيست (81) |
پس چون فرمان ما آمد آن [شهر] را زير و زبر كرديم و سنگ پاره هايى از [نوع] سنگ گل هاى لايه لايه بر آن فرو ريختيم (82) |
[سنگهايى] كه نزد پروردگارت نشان زده بود و [خرابههاى] آن از ستمگران چندان دور نيست (83) |
و به سوى [اهل] مدین برادرشان شعيب را [فرستاديم] گفت اى قوم من خدا را بپرستيد براى شما جز او معبودى نيست و پيمانه و ترازو را كم مكنيد به راستى شما را در نعمت مىبينم و از عذاب روزى فراگير بر شما بيمناكم (84) |
و اى قوم من پيمانه و ترازو را به داد تمام دهيد و حقوق مردم را كم مدهيد و در زمين به فساد سر برمداريد (85) |
اگر مؤمن باشيد باقيمانده [حلال] خدا براى شما بهتر است و من بر شما نگاهبان نيستم (86) |
گفتند اى شعيب آيا نماز تو به تو دستور مىدهد كه آنچه را پدران ما مى پرستيده اند رها كنيم يا در اموال خود به ميل خود تصرف نكنيم راستى كه تو بردبار فرزانه اى (87) |
گفت اى قوم من بينديشيد اگر از جانب پروردگارم دليل روشنى داشته باشم و او از سوى خود روزى نيكويى به من داده باشد [آيا باز هم از پرستش او دست بردارم] من نمى خواهم در آنچه شما را از آن باز مى دارم با شما مخالفت كنم [و خود مرتكب آن شوم] من قصدى جز اصلاح [جامعه] تا آنجا كه بتوانم ندارم و توفيق من جز به [يارى] خدا نيست بر او توكل كرده ام و به سوى او بازمى گردم (88) |
و اى قوم من زنهار تا مخالفت شما با من شما را بدان جا نكشاند كه [بلايى] مانند آنچه به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح رسيد به شما [نيز] برسد و قوم لوط از شما چندان دور نيست (89) |
و از پروردگار خود آمرزش بخواهيد سپس به درگاه او توبه كنيد كه پروردگار من مهربان و دوستدار [بندگان] است (90) |
گفتند اى شعيب بسيارى از آنچه را كه مى گويى نمى فهميم و واقعا تو را در ميان خود ضعيف مىبينيم و اگر عشيره تو نبود قطعا سنگسارت مى كرديم و تو بر ما پيروز نيستى (91) |
گفت اى قوم من آيا عشيره من پيش شما از خدا عزيزتر است كه او را پشت سر خود گرفته ايد [و فراموشش كرده ايد] در حقيقت پروردگار من به آنچه انجام مى دهيد احاطه دارد (92) |
و اى قوم من شما بر حسب امكانات خود عمل كنيد من [نيز] عمل مىكنم به زودى خواهيد دانست كه عذاب رسواكننده بر چه كسى فرود مىآيد و دروغگو كيست و انتظار بريد كه من [هم] با شما منتظرم (93) |
و چون فرمان ما آمد شعيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند به رحمتى از جانب خويش نجات داديم و كسانى را كه ستم كرده بودند فرياد [مرگبار] فرو گرفت و در خانه هايشان از پا درآمدند (94) |
گويى در آن [خانه ها] هرگز اقامت نداشته اند هان مرگ بر [مردم] مدين همان گونه كه ثمود هلاك شدند (95) |
و به راستى موسى را با آيات خود و حجتى آشكار (96) |
سوره پانزده حجر
و از مهمانان ابراهيم به آنان خبر ده (51) |
هنگامى كه بر او وارد شدند و سلام گفتند [ابراهيم] گفت ما از شما بيمناكيم (52) |
گفتند مترس كه ما تو را به پسرى دانا مژده مىدهيم (53) |
گفت آيا با اينكه مرا پيرى فرا رسيده است بشارتم مىدهيد به چه بشارت مىدهيد (54) |
گفتند ما تو را به حق بشارت داديم پس از نوميدان مباش (55) |
گفت چه كسى جز گمراهان از رحمت پروردگارش نوميد مى شود (56) |
[سپس] گفت اى فرشتگان [ديگر] كارتان چيست (57) |
گفتند ما به سوى گروه مجرمان فرستاده شده ايم (58) |
مگر خانواده لوط كه ما قطعا همه آنان را نجات مىدهيم (59) |
جز آنش را كه مقدر كرديم او از بازماندگان [در عذاب] باشد (60) |
پس چون فرشتگان نزد خاندان لوط آمدند (61) |
[لوط] گفت شما مردمى ناشناس هستيد (62) |
گفتند [نه] بلكه براى تو چيزى آورده ايم كه در آن ترديد مى كردند (63) |
و حق را براى تو آورده ايم و قطعا ما راستگويانيم (64) |
پس پاسى از شب [گذشته] خانواده ات را حركت ده و [خودت] به دنبال آنان برو و هيچ يك از شما نبايد به عقب بنگرد و هر جا به شما دستور داده مىشود برويد (65) |
و او را از اين امر آگاه كرديم كه ريشه آن گروه صبحگاهان بريده خواهد شد (66) |
و مردم شهر شادى كنان روى آوردند (67) |
[لوط] گفت اينان مهمانان منند مرا رسوا مكنيد (68) |
و از خدا پروا كنيد و مرا خوار نسازيد (69) |
گفتند آيا تو را [از مهمان كردن] مردم بيگانه منع نكرديم (70) |
گفت اگر مىخواهيد [كارى مشروع] انجام دهيد اينان دختران منند [با آنان ازدواج كنيد] (71) |
به جان تو سوگند كه آنان در مستى خود سرگردان بودند (72) |
پس به هنگام طلوع آفتاب فرياد [مرگبار] آنان را فرو گرفت (73) |
و آن [شهر] را زير و زبر كرديم و بر آنان سنگ هايى از سنگ گل بارانديم (74) |
به يقين در اين [كيفر] براى هوشياران عبرت هاست (75) |
و [آثار] آن [شهر هنوز] بر سر راهى [داير] برجاست (76) |
بى گمان در اين براى مؤمنان عبرتى است (77) |
سوره بیست ویک انبیا
گفتيم اى آتش براى ابراهيم سرد و بى آسيب باش (69) |
و خواستند به او نيرنگى بزنند و[لى] آنان را زيانكارترين [مردم] قرار داديم (70) |
و او و لوط را [براى رفتن] به سوى آن سرزمينى كه براى جهانيان در آن بركت نهاده بوديم رهانيديم (71) |
و به لوط حكمت و دانش عطا كرديم و او را از آن شهرى كه [مردمش] كارهاى پليد [جنسى] مىكردند نجات داديم به راستى آنها گروه بد و منحرفى بودند (74) |
و او را در رحمت خويش داخل كرديم زيرا او از شايستگان بود (75) |
سوره بیست ودو حج
همان كسانى كه چون در زمين به آنان توانايى دهيم نماز برپا مىدارند و زكات مىدهند و به كارهاى پسنديده وامى دارند و از كارهاى ناپسند باز مى دارند و فرجام همه كارها از آن خداست (41) |
و اگر تو را تكذيب كنند قطعا پيش از آنان قوم نوح و عاد و ثمود [نيز] به تكذيب پرداختند (42) |
و [نيز] قوم ابراهيم و قوم لوط (43) |
سوره ببیست وپنج فرقان
قوم لوط فرستادگان را تكذيب كردند (160) |
آنگاه برادرشان لوط به آنان گفت آيا پروا نداريد (161) |
من براى شما فرستادهاى در خور اعتمادم (162) |
از خدا پروا داريد و فرمانم ببريد (163) |
و بر اين [رسالت] اجرى از شما طلب نمىكنم اجر من جز بر عهده پروردگار جهانيان نيست (164) |
آيا از ميان مردم جهان با مردها در مى آميزيد (165) |
و آنچه را پروردگارتان از همسرانتان براى شما آفريده وامى گذاريد [نه] بلكه شما مردمى تجاوزكاريد (166) |
گفتند اى لوط اگر دست برندارى قطعا از اخراج شدگان خواهى بود (167) |
گفت به راستى من دشمن كردار شمايم (168) |
پروردگارا مرا و كسان مرا از آنچه انجام مى دهند رهايى بخش (169) |
پس او و كسانش را همگى رهانيديم (170) |
جز پيرزنى كه از باقىماندگان [در خاكستر آتش] بود (171) |
سپس ديگران را سخت هلاك كرديم (172) |
و بر [سر] آنان بارانى [از آتش گوگرد] فرو ريختيم و چه بد بود باران بيمداده شدگان (173) |
قطعا در اين [عقوبت] عبرتى است و[لى] بيشترشان ايمان آورنده نبودند (174) |
و در حقيقت پروردگار تو همان شكست ناپذير مهربان است (175) |
سوره بیست وهفت نمل
و [ياد كن] لوط را كه چون به قوم خود گفت آيا ديده و دانسته مرتكب عمل ناشايست [لواط] مىشويد (54) |
آيا شما به جاى زنان از روى شهوت با مردها در مى آميزيد [نه] بلكه شما مردمى جهالت پيشه ايد (55) |
و[لى] پاسخ قومش غير از اين نبود كه گفتند خاندان لوط را از شهرتان بيرون كنيد كه آنها مردمى هستند كه به پاكى تظاهر مىنمايند (56) |
پس او و خانوادهاش را نجات داديم جز زنش را كه مقدر كرديم از باقىماندگان [در خاكستر آتش] باشد (57) |
و بارانى [از سجيل] بر ايشان فرو باريديم و باران هشداردادهشدگان چه بد بارانى بود (58) |
بگو سپاس براى خداست و درود بر آن بندگانش كه [آنان را] برگزيده است آيا خدا بهتر ست يا آنچه [با او] شريك مى گردانند (59) |
سوره بیست ونه عنکبوت
پس لوط به او ايمان آورد و [ابراهيم] گفت من به سوى پروردگار خود روى مى آورم كه اوست ارجمند حكيم (26) |
و اسحاق و يعقوب را به او عطا كرديم و در ميان فرزندانش پيامبرى و كتاب قرار داديم و در دنيا پاداشش را به او بخشيديم و قطعا او در آخرت [نيز] از شايستگان خواهد بود (27) |
و [ياد كن] لوط را هنگامى كه به قوم خود گفت شما به كارى زشت مى پردازيد كه هيچ يك از مردم زمين در آن [كار] بر شما پيشى نگرفته است (28) |
آيا شما با مردها درمى آميزيد و راه [توالد و تناسل] را قطع مىكنيد و در محافل [انس] خود پليدكارى مىكنيد و[لى] پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند اگر راست مى گويى عذاب خدا را براى ما بياور (29) |
[لوط] گفت پروردگارا مرا بر قوم فسادكار غالب گردان (30) |
و چون فرستادگان ما براى ابراهيم مژده آوردند گفتند ما اهل اين شهر را هلاك خواهيم كرد زيرا مردمش ستمكار بودهاند (31) |
گفت لوط [نيز] در آنجاست گفتند ما بهتر مىدانيم چه كسانى در آنجا هستند او و كسانش را جز زنش كه از باقى ماندگان [در خاكستر آتش] است حتما نجات خواهيم داد (32) |
و هنگامى كه فرستادگان ما به سوى لوط آمدند به علت [حضور] ايشان ناراحتشد و دستش از [حمايت] آنها كوتاه گرديد گفتند مترس و غم مدار كه ما تو و خانواده ات را جز زنت كه از باقى ماندگان [در خاكستر آتش] است حتما مى رهانيم (33) |
ما بر مردم اين شهر به [سزاى] فسقى كه مىكردند عذابى از آسمان فرو خواهيم فرستاد (34) |
و از آن [شهر سوخته] براى مردمى كه مى انديشند نشانهاى روشن باقى گذاشتيم (35) |
سوره سی وهفت صافات
و در حقيقت لوط از زمره فرستادگان بود (133) |
آنگاه كه او و همه كسانش را رهانيديم (134) |
جز پيرزنى كه در ميان باقى ماندگان [و خاكسترشدگان] بود (135) |
سپس ديگران را هلاك كرديم (136) |
و در حقيقت شما بر آنان صبحگاهان (137) |
و شامگاهان مىگذريد آيا به فكر فرو نمیروید (138) |
سوره سی وهشت صاد
و ثمود و قوم لوط و اصحاب ايكه [نيز به تكذيب پرداختند] آنها دسته هاى مخالف بودند (13) |
هيچ كدام نبودند كه پيامبران [ما] را تكذيب نكنند پس عقوبت [من بر آنان] سزاوار آمد (14) |
و اينان جز يك فرياد را انتظار نمى برند كه هيچ [مجال] سر خاراندنى در آن نيست (15) |
و گفتند پروردگارا پيش از [رسيدن] روز حساب بهره ما را [از عذاب] به شتاب به ما بده (16) |
سوره پنجاه قاف
پيش از ايشان قوم نوح و اصحاب رس و ثمود (12) |
و عاد و فرعون و برادران لوط (13) |
و بيشه نشينان و قوم تبع به تكذيب پرداختند همگى فرستادگان [ما] را به دروغ گرفتند و [در نتيجه] تهديد [من] واجب آمد (14) |
سوره پنجاه وچهار قمر
قوم لوط هشداردهندگان را تكذيب كردند (33) |
ما بر [سر] آنان سنگ بارانى [انفجارى] فروفرستاديم [و] فقط خانواده لوط بودند كه سحرگاهشان رهانيديم (34) |
[و اين] رحمتى از جانب ما بود هر كه سپاس دارد بدين سان [او را] پاداش مىدهيم (35) |
و [لوط] آنها را از عذاب ما سخت بيم داده بود و[لى] در تهديدها[ى ما] به جدال برخاستند (36) |
و از مهمان[هاى] او كام دل خواستند پس فروغ ديدگانشان را سترديم و [گفتيم] [مزه] عذاب و هشدارهاى مرا بچشيد (37) |
و به راستى كه سپيده دم عذابى پيگير به سر وقت آنان آمد (38) |
پس عذاب و هشدارهاى مرا بچشيد (39) |
سوره شصت وشش تحریم
خدا براى كسانى كه كفر ورزيده اند آن نوح و آن لوط را مثل آورده [كه] هر دو در نكاح دو بنده از بندگان شايسته ما بودند و به آنها خيانت كردند و كارى از دست [شوهران] آنها در برابر خدا ساخته نبود و گفته شد با داخل شوندگان داخل آتش شويد (10)
داستانهای دیگر در قرآن مبین