داستان حضرت زکریا
سوره سه
پس پروردگارش وى [=مريم] را با حسن قبول پذيرا شد و او را نيكو بار آورد و زكريا را سرپرست وى قرار داد زكريا هر بار كه در محراب بر او وارد مى شد نزد او [نوعى] خوراكى مى يافت [مى]گفت اى مريم اين از كجا براى تو [آمده است او در پاسخ مى]گفت اين از جانب خداست كه خدا به هر كس بخواهد بى شمار روزى مىدهد (37) |
|
آنجا [بود كه] زكريا پروردگارش را خواند [و] گفت پروردگارا از جانب خود فرزندى پاك و پسنديده به من عطا كن كه تو شنونده دعايى (38) |
|
پس در حالى كه وى ايستاده [و] در محراب [خود] دعا مى كرد فرشتگان او را ندا دردادند كه خداوند تو را به [ولادت] يحيى كه تصديق كننده [حقانيت] كلمة الله [=عيسى] است و بزرگوار و خويشتندار [=پرهيزنده از آنان] و پيامبرى از شايستگان است مژده مىدهد (39) |
|
گفت پروردگارا چگونه مرا فرزندى خواهد بود در حالى كه پيرى من بالا گرفته است و زنم نازا است [فرشته] گفت [كار پروردگار] چنين است خدا هر چه بخواهد مىكند (40) |
|
گفت پروردگارا براى من نشانه اى قرار ده فرمود نشانه ات اين است كه سه روز با مردم جز به اشاره سخن نگويى و پروردگارت را بسيار ياد كن و شبانگاه و بامدادان [او را] تسبيح گوى (41) |
|
و [ياد كن] هنگامى را كه فرشتگان گفتند اى مريم خداوند تو را برگزيده و پاك ساخته و تو را بر زنان جهان برترى داده است (42) |
|
سوره شش
و زكريا و يحيى و عيسى و الياس را كه همه از شايستگان بودند (85) |
|
سوره نوزده
به نام خداوند رحمتگر مهربان |
|
كاف ها يا عين صاد (1) |
|
[اين] يادى از رحمت پروردگار تو [در باره] بندهاش زكرياست (2) |
|
آنگاه كه [زكريا] پروردگارش را آهسته ندا كرد (3) |
|
گفت پروردگارا من استخوانم سست گرديده و [موى] سرم از پيرى سپيد گشته و اى پروردگار من هرگز در دعاى تو نااميد نبوده ام (4) |
|
و من پس از خويشتن از بستگانم بيمناكم و زنم نازاست پس از جانب خود ولى [و جانشينى] به من ببخش (5) |
|
كه از من ارث برد و از خاندان يعقوب [نيز] ارث برد و او را اى پروردگار من پسنديده گردان (6) |
|
اى زكريا ما تو را به پسرى كه نامش يحيى است مژده مىدهيم كه قبلا همنامى براى او قرار نداده ايم (7) |
|
گفت پروردگارا چگونه مرا پسرى خواهد بود و حال آنكه زنم نازاست و من از سالخوردگى ناتوان شده ام (8) |
|
[فرشته] گفت [فرمان] چنين است پروردگار تو گفته كه اين [كار] بر من آسان است و تو را در حالى كه چيزى نبودى قبلا آفريده ام (9) |
|
گفت پروردگارا نشانه اى براى من قرار ده فرمود نشانه تو اين است كه سه شبانه [روز] با اينكه سالمى با مردم سخن نمىگويى (10) |
|
پس از محراب بر قوم خويش درآمد و ايشان را آگاه گردانيد كه روز و شب به نيايش بپردازيد (11) |
|
اى يحيى كتاب [خدا] را به جد و جهد بگير و از كودكى به او نبوت داديم (12) |
|
و [نيز] از جانب خود مهربانى و پاكى [به او داديم] و تقواپيشه بود (13) |
|
و با پدر و مادر خود نيك رفتار بود و زورگويى نافرمان نبود (14) |
|
و درود بر او روزى كه زاده شد و روزى كه مى ميرد و روزى كه زنده برانگيخته مىشود (15) |
|
سوره بیست و یک
و زكريا را [ياد كن] هنگامى كه پروردگار خود را خواند پروردگارا مرا تنها مگذار و تو بهترين ارث برندگانى (89) |
|
پس [دعاى] او را اجابت نموديم و يحيى را بدو بخشيديم و همسرش را براى او شايسته [و آماده حمل] كرديم زيرا آنان در كارهاى نيك شتاب مىنمودند و ما را از روى رغبت و بيم مىخواندند و در برابر ما فروتن بودند (90) |
|
داستانهای دیگر در قرآن مبین