داستان هارون
سوره دو بقره
و پيامبرشان به آنان گفت در حقيقت خداوند طالوت را بر شما به پادشاهى گماشته است گفتند چگونه او را بر ما پادشاهى باشد با آنكه ما به پادشاهى از وى سزاوارتريم و به او از حيث مال گشايشى داده نشده است پيامبرشان گفت در حقيقت خدا او را بر شما برترى داده و او را در دانش و [نيروى] بدنى بر شما برترى بخشيده است و خداوند پادشاهى خود را به هر كس كه بخواهد مى دهد و خدا گشايش گر داناست (247) |
و پيامبرشان بديشان گفت در حقيقت نشانه پادشاهى او اين است كه آن صندوق [عهد] كه در آن آرامش خاطرى از جانب پروردگارتان و بازماندهاى از آنچه خاندان موسى و خاندان هارون [در آن] بر جاى نهاده اند در حالى كه فرشتگان آن را حمل مىكنند به سوى شما خواهد آمد مسلما اگر مؤمن باشيد براى شما در اين [رويداد] نشانه اى است (248) |
سوره چهار نسا
ما همچنان كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى كرديم به تو [نيز] وحى كرديم و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان [نيز] وحى نموديم و به داوود زبور بخشيديم (163) |
|
سوره شش انعام
و به او اسحاق و يعقوب را بخشيديم و همه را به راه راست درآورديم و نوح را از پيش راه نموديم و از نسل او داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را [هدايت كرديم] و اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم (84)
سوره هفت اعراف
و ساحران به سجده درافتادند (120) |
[و] گفتند به پروردگار جهانيان ايمان آورديم (121) |
پروردگار موسى و هارون (122) |
و با موسى سى شب وعده گذاشتيم و آن را با ده شب ديگر تمام كرديم تا آنكه وقت معين پروردگارش در چهل شب به سر آمد و موسى [هنگام رفتن به كوه طور] به برادرش هارون گفت در ميان قوم من جانشينم باش و [كار آنان را] اصلاح كن و راه فسادگران را پيروى مكن (142)
و چون موسى خشمناك و اندوهگين به سوى قوم خود بازگشت گفت پس از من چه بد جانشينى براى من بوديد آيا بر فرمان پروردگارتان پيشى گرفتيد و الواح را افكند و [موى] سر برادرش را گرفت و او را به طرف خود كشيد [هارون ] گفت اى فرزند مادرم اين قوم مرا ناتوان يافتند و چيزى نمانده بود كه مرا بكشند پس مرا دشمن شاد مكن و مرا در شمار گروه ستمكاران قرار مده
سوره ده یونس
سپس بعد از آنان موسى و هارون را با آيات خود به سوى فرعون و سران [قوم] وى فرستاديم و[لى آنان] گردن كشى كردند و گروهى تبهكار بودند (75)
سوره نوزده مریم
و در اين كتاب از موسى ياد كن زيرا كه او پاكدل و فرستادهاى پيامبر بود (51) |
و از جانب راست طور او را ندا داديم و در حالى كه با وى راز گفتيم او را به خود نزديك ساختيم (52) |
و به رحمت خويش برادرش هارون پيامبر را به او بخشيديم (53) |
سوره بیست طه
گفت پروردگارا سينه ام را گشاده گردان (25) |
و كارم را براى من آسان ساز (26) |
و از زبانم گره بگشاى (27) |
[تا] سخنم را بفهمند (28) |
و براى من دستيارى از كسانم قرار ده (29) |
هارون برادرم را (30) |
پشتم را به او استوار كن (31) |
و او را شريك كارم گردان (32) |
تا تو را فراوان تسبيح گوييم (33) |
و بسيار به ياد تو باشيم (34) |
زيرا تو همواره به [حال] ما بينايى (35) |
فرمود اى موسى خواسته ات به تو داده شد (36) |
و به راستى بار ديگر [هم] بر تو منت نهاديم (37) |
پس ساحران به سجده درافتادند گفتند به پروردگار موسى و هارون ايمان آورديم (70) و در حقيقت هارون قبلا به آنان گفته بود اى قوم من شما به وسيله اين [گوساله] مورد آزمايش قرار گرفته ايد و پروردگار شما [خداى] رحمان است پس مرا پيروى كنيد و فرمان مرا پذيرا باشيد (90) |
گفتند ما هرگز از پرستش آن دست بر نخواهيم داشت تا موسى به سوى ما بازگردد (91) |
[موسى] گفت اى هارون وقتى ديدى آنها گمراه شدند چه چيز مانع تو شد (92) |
كه از من پيروى كنى آيا از فرمانم سر باز زدى (93) |
گفت اى پسر مادرم نه ريش مرا بگير و نه [موى] سرم را من ترسيدم بگويى ميان بنى اسرائيل تفرقه انداختى و سخنم را مراعات نكردى (94) |
سوره بیست ویک انبیا
و در حقيقت به موسى و هارون فرقان داديم و [كتابشان] براى پرهيزگاران روشنايى و اندرزى است (48)
سوره بیست وسه مومنون
سپس موسى و برادرش هارون را با آيات خود و حجتى آشكار فرستاديم (45) |
به سوى فرعون و سران [قوم] او ولى تكبر نمودند و مردمى گردنكش بودند (46) |
پس گفتند آيا به دو بشر كه مثل خود ما هستند و طايفه آنها بندگان ما مى باشند ايمان بياوريم (47) |
در نتيجه آن دو را دروغزن خواندند پس از زمره هلاك شدگان گشتند (48) |
و به يقين ما به موسى كتاب [آسمانى] داديم باشد كه آنان به راه راست روند (49) |
سوره بیست وپنج فرقان
و به يقين [ما] به موسى كتاب [آسمانى] عطا كرديم و برادرش هارون را همراه او دستيار[ش] گردانيديم (35) |
پس گفتيم هر دو به سوى قومى كه نشانه هاى ما را به دروغ گرفتند برويد پس [ما] آنان را به سختى هلاك نموديم (36) |
سوره بیست وشش شعرا
و [ياد كن] هنگامى را كه پروردگارت موسى را ندا درداد كه به سوى قوم ستمكار برو (10) |
قوم فرعون آيا پروا ندارند (11) |
گفت پروردگارا مى ترسم مرا تكذيب كنند (12) |
و سينه ام تنگ مى گردد و زبانم باز نمى شود پس به سوى هارون بفرست (13) |
پس موسى عصايش را انداخت و بناگاه هر چه را به دروغ برساخته بودند بلعيد (45) |
در نتيجه ساحران به حالت سجده درافتادند (46) |
گفتند به پروردگار جهانيان ايمان آورديم (47) |
پروردگار موسى و هارون (48) |
گفت [آيا] پيش از آنكه به شما اجازه دهم به او ايمان آورديد قطعا او همان بزرگ شماست كه به شما سحر آموخته است به زودى خواهيد دانست حتما دستها و پاهاى شما را از چپ و راست خواهم بريد و همه تان را به دار خواهم آويخت (49) |
گفتند باكى نيست ما روى به سوى پروردگار خود مى آوريم (50) |
سوره بیست وهشت قصص
گفت پروردگارا من كسى از ايشان را كشته ام مى ترسم مرا بكشند (33) |
و برادرم هارون از من زبانآورتر است پس او را با من به دستيارى گسيل دار تا مرا تصديق كند زيرا مى ترسم مرا تكذيب كنند (34) |
فرمود به زودى بازويت را به [وسيله] برادرت نيرومند خواهيم كرد و براى شما هر دو تسلطى قرار خواهيم داد كه با [وجود] آيات ما به شما دست نخواهند يافت شما و هر كه شما را پيروى كند چيره خواهيد بود (35) |
سوره سی وهفت صافات
و در حقيقت بر موسى و هارون منت نهاديم (114) |
و آن دو و قومشان را از اندوه بزرگ رهانيديم (115) |
و آنان را يارى داديم تا ايشان غالب آمدند (116) |
و آن دو را كتاب روشن داديم (117) |
و هر دو را به راه راست هدايت كرديم (118) |
و براى آن دو در [ميان] آيندگان [نام نيك] به جاى گذاشتيم (119) |
درود بر موسى و هارون (120) |
ما نيكوكاران را چنين پاداش مى دهيم (121) |
زيرا آن دو از بندگان با ايمان ما بودند (122) |
داستانهای دیگر در قرآن مبین
گفتا که ای بنده من تو از منی بسوی من خواهی گشت-----------------یکبار اگر توبه کنی بسوی نور خواهی گشت محقق و نویسنده: سیروس مجللی www.quran19.ir