داستان اصحاب کهف در سوره هجده قرآن
آنگاه كه جوانان به سوى غار پناه جستند و گفتند پروردگار ما از جانب خود به ما رحمتى بخش و كار ما را براى ما به سامان رسان (10) |
پس در آن غار ساليانى چند بر گوشهايشان پرده زديم (11) |
آنگاه آنان را بيدار كرديم تا بدانيم كدام يك از آن دو دسته مدت درنگشان را بهتر حساب كرده اند (12) |
ما خبرشان را بر تو درست حكايت مىكنيم آنان جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آورده بودند و بر هدايتشان افزوديم (13) |
و دلهايشان را استوار گردانيديم آنگاه كه قیام کردند و گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است جز او هرگز معبودى را نخواهيم خواند كه در اين صورت قطعا ناصواب گفته ايم (14) |
اين قوم ما جز او معبودانى اختيار كرده اند چرا بر آنها برهانى آشكار نمى آورند پس كيست ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بندد (15) |
و چون از آنها و از آنچه كه جز خدا مى پرستند كناره گرفتيد پس به غار پناه جوييد تا پروردگارتان از رحمت خود بر شما بگستراند و براى شما در كارتان گشايشى فراهم سازد (16) |
و آفتاب را مى بينى كه چون برمى آيد از غارشان به سمت راست مايل است و چون فرو مىشود از سمت چپ دامن برمى چيند در حالى كه آنان در جايى فراخ از آن [غار قرار گرفته]اند اين از نشانه هاى خداست خدا هر كه را راهنمايى كند او راه يافته است و هر كه را بى راه گذارد هرگز براى او يارى راهبر نخواهى يافت (17) |
و مى پندارى كه ايشان بيدارند در حالى كه خفته اند و آنها را به پهلوى راست و چپ مى گردانيم و سگشان بر آستانه [غار] دو دست خود را دراز كرده بود اگر بر حال آنان اطلاع مى يافتى گريزان روى از آنها برمی تافتى و از آنها آكنده از بيم می شدى (18) |
و اين چنين بيدارشان كرديم تا ميان خود از يكديگر پرسش كنند گوينده اى از آنان گفت چقدر مانده ايد گفتند روزى يا پاره اى از روز را مانده ايم گفتند: پروردگارتان به آنچه مانده ايد داناتر است اينك يكى از خودتان را با اين پول خود به شهر بفرستيد تا ببيند كدام يك از غذاهاى آن پاكيزه تر است و از آن غذايى برايتان بياورد و بايد زيركى به خرج دهد و هيچ كس را از [حال] شما آگاه نگرداند (19) |
چرا كه اگر آنان بر شما دست يابند سنگسارتان مى كنند يا شما را به كيش خود بازمی گردانند و در آن صورت هرگز روى رستگارى نخواهيد ديد (20) |
و بدين گونه [مردم آن ديار را] بر حالشان آگاه ساختيم تا بدانند كه وعده خدا راست است و در قيامت هيچ شكى نيست هنگامى كه ميان خود در كارشان با يكديگر نزاع مى كردند پس [عدهاى] گفتند بر روى آنها ساختمانى بنا كنيد پروردگارشان به آنان داناتر است [سرانجام] كسانى كه بر كارشان غلبه يافتند گفتند حتما بر ايشان معبدى بنا خواهيم كرد (21) |
به زودى خواهند گفت سه تن بودند و چهارمين آنها سگشان بود و مى گويند پنج تن بودند ششمين آنها سگشان بود تير در تاريكى مى اندازند و مى گويند هفت تن بودند و هشتمين آنها سگشان بود بگو پروردگارم به شماره آنها آگاهتر است جز اندكى [كسى شماره] آنها را نمی داند پس در باره ايشان جز به صورت ظاهر جدال مكن و در مورد آنها از هيچ كس جويا مشو (22) |
و زنهار در مورد چيزى مگوى كه من آن را فردا انجام خواهم داد (23) |
مگر آنكه خدا بخواهد و چون فراموش كردى پروردگارت را ياد كن و بگو اميد كه پروردگارم مرا به راهى كه نزديكتر از اين به صواب است هدايت كند (24) |
و سيصد سال در غارشان درنگ كردند و نه سال [نيز بر آن] افزودند (25) |
بگو خدا به آنچه درنگ كردند داناتر است نهان آسمانها و زمين به او اختصاص دارد وه چه بينا و شنواست براى آنان ياورى جز او نيست و هيچ كس را در فرمانروايى خود شريك نمى گيرد (26)
داستانهای دیگر در قرآن مبین |